۱۳۸۷/۰۷/۱۶

رهایی



من خود این واقعه را می طلبیدم همه عمر که قفس بشکند و مرغ به پرواز آید


پس از ماه ها آوارگی ، انتظار و التهاب و سالها فقر ، تحقیر و حسرت به کردستان عراق رسیدم و در سرزمینی نسبتا آزاد و آسمانی بی حصار به پرواز در آمدم نمی دانم چه بر سرم خواهد آمد؟ آیا قفسی دیگر به انتظارم خواهد بود یا صید صیادی خواهم شد؟ تشنگی و گرسنگی خواهم کشید یا اینکه در جنگلی سرسبز و کوهستانی شاداب به رقص و طرب خواهم پرداخت؟ برای پرنده ی اسیری چون من لحظه ای پرواز و چهچه ای مستانه غنیمت است باید در پی جای امنی باشم و در آنجا آشیانه ای بسازم در آنجا ترانه هایی که همواره در حسرت سرودنش بودم خواهم خواند من برای رسیدن به این رویا از خستگی ، غربت ، تنهایی ، اضطراب و حتی تهدید هراسی ندارم و امیدوارانه می جویمش


برای پرنده ی آرزوهایم


قفسی ساخته اند


از جنس آسمان


ظرف آبم خون آلود


دانه هایم لغزان


و جفتی عروسکی


با نگاهی یخ زده


آوازی که اندیشه ام سر می دهد


چهچه ی حسرت است


حسرتی برای پرواز


سلیمانیه - قرارگاه حزب اتحادیه دمکراتیک کردستان

هیچ نظری موجود نیست: